شعری برای جوان ...
19 شهریور 1393 توسط حقيقي امين ابادي
جوانی چنین گفت روزی به پیری |
که چون است با پیریت زندگانی |
|
بگف، اندرین نامه حرفی است مبهم |
که معنیش جز وقت پیری ندانی |
|
تو، به کز توانائی خویش گوئی |
چه میپرسی از دورهی ناتوانی |
|
جوانی نکودار، کاین مرغ زیبا |
نماند در این خانهی استخوانی |
|
متاعی که من رایگان دادم از کف |
تو گر میتوانی، مده رایگانی |
|
هر آن سرگرانی که من کردم اول |
جهان کرد از آن بیشتر، سرگرانی |
|
چو سرمایهام سوخت، از کار ماندم |
که بازی است، بیمایه بازارگانی |
|
از آن برد گنج مرا، دزد گیتی |
که در خواب بودم گه پاسبانی |
” شاعر : پروین اعتصامی”